24 آبان 93 روز جمعه
دوباره سلام عزیز دلم
جمعه طبق معمول از خونه زدیم بیرون رفتیم سمت گنجنامه خواستیم دوتا عکس تو هوای دل انگیز پائیز باهم بندازیم خیلی خوش گذشت خیلی شلوغکاری کردی، ماهم پا به پای تو شلوغ کردیم مثه بچه ها انرژی چن وقتمو خالی کردم گاهی خوش میگذره مثه بچه ها بالا و پائین بپری
منو بابایی هم که کودکه درونمون خیلی بازیگوشه
عزیز دلم خیلی دوست داریم
واقعا گلی
ماما جوووووووووووووووووووونم
بابا جوووووووووووووووووووووونم
دندوناشو
دخترم خیلی اجتماعیه هر جا بچه میبینه میدوه سمتشون
خدا نکنه برم مرکز بهداشت
اینجام دوتا دوست پیدا کردی رفتی پیششون
و بعدشم ی ناهاااااااار خیلی بااااااااهال و خوشمزه تو "اسپی یاس"
عزیزم اینقده غذا خوشمزه بود و ماهم گرسنه یادم رفت عکس بگیرم ازت
بیتا داره منو بابا رو میبره خونه، خسته شده
لازم به ذکر است که من دو روز مونده بود که شما رو ب دنیا بیارم پشت فرمون رانندگی میکردم
واسه همینه عاشقه رانندگی و دَ دَ هستی
قربون رانندگیت برم من
شب هم با عمو محمد اینا رفتیم بیرون
راستی ی خبر خیلی خوب زنعمو فاطمه دوباره ی نینی دیگه تو شیمکشه
صحیح سالم باشه ان شالله
شب بخیر