دلنوشته های مامان صفورا واسه نور چشمش
سلام دختر نازم
امشب دلبندم رو خوابونم که براش حسابی ثبت خاطره کنم روزا که
نمیزاره ماشاالله .
میخوام از شیرینی هات،مهربونی هات ،بازیگوشی هات بنویسم اگه بزاری
عکساشم میزارم چون وقتی دوربینو میبینی تمام حواست میره واسش و فقط
میخوای ی جوری بگیری ناکارش کنی.
وقتی چند لحظه تنهات میزارم و بعد میام پیشت و بغلت میکنم محکم بغلم
میکنی و دهنتو میچسبونی به سر شونم و چند لحظه ساکت میمونی
وقتی از چیزی ناراحت میشی دستاتو مشت میکنی و محکم تو شکم خودت
میکوبی و میگی آ آ آ آ
تو حرفای که میزنی " آبا، گا، بو، قخ، آبو، بوف " که نمیدونم به چیا میگی
" بابا " رو کامل میگی بابایی هم قنده که مکرررر تو دلش آب میشه.
کمتر کسی رو میبوسی ولی روزی 10 تا منو میبوسی دساتو میگیری از سرم
و دهنتو باز میکنی، ی بووووس آبدار میکنی نگاه به صورتم میکنی ضعف میکنم
برات مامانی
با صدای آهنگ تبلیغ مولفیکس میرقصی با کمرت
دس دسی میکنی ولی یکی از دساتو مشت میکنی ب همین خاطر
صدا نداره
موهای خودتو میکشی و گریه میکنی
از این ب بعد سر میز غذا یا سر سفره باید برات جا باز کنیم چون خانمی غذا
میخواد
روی سرت ی روسری میندازم آروم و بی حرکت وایمیسی لباتو غنچه میکنی
زیر چشی منونگا میکنی وقتی میگم چه ناز شدی ماشالله ی کوچولو میخندی
انگشت شصت پاتو میزاری تو دهنت
ناخناتم دیگه تو بیداری میگیرم دوس داری صدای ناخن گیرو
الان که خوابیدی دلم برات تنگ شد نفسم هستی ام،از خدا میخام که همیشه
تنت سلامت و دلت شاد باشه و مادام سایه باباتو رو سرمون داشته باشیم.
همیشه دوست داریم این قلب هم تقدیم با عشق مامان و بابا به یه دونمون