21 ماهگی دخترم
سلام دختر زیبای من
21 ماهگیت مبارک مامانی عزیزم الان که دارم برات مینویسم تو خونه جدیدمون هستیم وتو بابایی خوابین آره فدات شم اسباب کشی کردیم تو خونموم که خودمون ساخته بودیم
خیلی تو اسباب کشی اذیت شدی منم خسته بودم بی حوصله ببخش اگه بهت بد گذشت جبران میکنم همه هستیم
دختر گلم وسایلارو که جمع میکردم همش میومدی پیشم میگفتی (مامان تومخت بیتونم)مامان کمک کنم منم هر بار کمکتو قبول میکرم و کلی عشق میکردی ولی ب جای کمک ... بعد کار هم وقتی میشستیم میگفتی خستم
چن تا از کمکات
در حال (جابدی تیتیشدن)
دختر عمو جونت دقیقا اولین روزی که اومدیم خونه جدیدمون با سه هفته تاخیر بدنیا اومد
اسمشم گذاشتن ضحی
تو تعمیرات خونه پیش هیچکی نموندی همش پیش خودم بودی
بعد از تموم شدن بستنی بدو بدو میری جلو آینه میگی مامان سیبیل در آبودم بشورش
دمپایی های زینبو آورده بودی ازت لحظه ای جدا نمیشد
سیباس مامانم پوشیدم
بعد جابجایی ی شب تب کردی علتشو نفهمیدم فرداشم خیلی بیحال بودی
خوشبختانه از پوشک گرفتم راحت شدیم حالا بریم سر اصل مطلب از شیر گرفتنت که از الان افسردگی گرفتم
شیر گاو اصلن دوست نداری اولین بار برات رنگی با طعمای مختلف درست کردم خوردی ولی بعدش اونم نخوردی
برامون دعا کنید دوستان
تا بعد سفید برفی مامانی